سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4
مجموع بازدیدها : 239504

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

   1   2   3      >
امام رضا علیه السلام :
مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد(ص) رها کنید, مبادا دوستى آل محمد(ص) را به اتکاى اعمال صالح از دست بدهید, زیرا هیچ کدام از ایـن دو , به تنهایى پذیرفته نمى شود.

انشاالله شب میریم مشهد، هرچند خودم رو قابل نمیدونم ولی به رسم همسایگی و دوستی انشاالله یاد همه خواهم بود، شما هم مارو فراموش نکنید.

پ-ن : تصمیم گرفتم از این به بعد بر اساس اهمیت ثقلین یکی در میون از قرآن و احادیث بنویسم.
پ-ن : در مورد آقای بحجت رحمت الله علیه هم قصد بنده جسارت به ایشون نبود، طبق حدیث نبوی ارزش و مقام ایشون نسبت به مراجعی که در بین مردم هستن و به امور مردمم رسیدگی میکنن خیلی ناچیزه، حالا شما بگو طی الارض داره، مریض شفا میده و غیره. بنده راهی که پیامبر گفته برید رو میرم نه راهی که خودم فکر میکنم درسته. کرامات و زیارت امام عصر هم ملاک خوبی افراد نیست، میشناسم کسانی رو که اینها رو دارن ولی صالح نیستن خدا دعای آقای بحجت رو شامل حال ما کنه، آمین.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/2/29ساعت  2:12 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    قدیم ها خیلی دنبال کسی بودم که بتونه جواب سوال هام رو بده،
    پیش چند نفری هم رفتم ولی هیچ کدوم اینکاره نبودن
    البته ایراد کار اینجا بود که دقیقاً نمیدونستم پیش چه کسی باید برم...
    خلاصه، زندگی نامه آقای قاضی رو مطالعه کردم و دیدم که خود خودشه (همینطور دو سه نفر دیگه) ولی متاسفانه خیلی سال بود که دیگه در دسترس نبودن ایشون ولی خوشبختانه یکی از شاگردهاشون به اسم محمد تقی بحجت زنده بود و از مراجع تقلید شیعیان بود. ولی متاسفانه چیز زیادی درباره ایشون نمیدونستم، نه کتابی نه چیزی، خلاصه تصمیم گرفتم برم پیش اقای جوادی آملی (اشتباهاً بجای آقای حسن زاده - رجوع شود به سوتی ملکوتی) خلاصه وقتی دیدم این آقایی که اینقدر ازش تعریف میشه هم کاری از دستش بر نیامد دیگه نا امید شدم و دنبال کار رو نگرفتم.
    تا اینکه یک روز تو خدمت تصمیم گرفتم برم پیش آقای بهجت ببینم شاید فایده ای داشته باشه چون تو پادگان داشتم تباه میشدم !
    خلاصه یک روز مرخصی گرفتم رفتم جای ایشون رو پیدا کردم و رفتم (مسجد فاطمیه اگر اشتباه نکنم) و نماز ظهر و عصر با ایشون خوندم، بعد از نماز زود رفتم بیرون که تو راه ببینمشون ولی غافل از اینکه بقدری ازدهام جمعیت زیاد بود که به 2 متریش هم نرسیدم، چند نفر هم همراه ایشون بودن که سریع سوار ماشین کردن ایشون رو ، مردم هم که ..... یکی میگفت دعا کن پسرم خوب شه، یکی میگفت دعا کن دخترم شوهر کنه .... چی بگم والا ...
    هیچی... رفتم دم دفتر نشستم تا عصر که مسئولا اومدن، رفتم گفتم چجور میشه ایشون رو دید ؟ گفت نمیشه، یه 200 تا برگه بهم نشون دادن گفتن اینا هم مثل تو، نامه نوشتن ... خلاصه باز اسرار کردم و فرستادنم تو پیش یکی از مسئول ها، گفت اصلا نمیشه و من دست از پا دراز تر برگشتم.
    فکر میکردم موقعیتش پیش بیاد، آخه یک بار تو خواب ایشون رو دیدم، داشت از یه پله ای بالا میرفت. هرچی صدا زدم نشنید، آخر سر شنید و برگشت یه نگاهی بهم کرد و باز رفت بالا.

    شرایط خاصی برام پیش آمده بود که بدلیل نبود امکانات از دست رفت.
    نمیدونم والا، شاید ایشون میتونست جواب سوال هام رو بده، شاید هم نه، مردم که یک کلاغ چل کلاغ زیاد دارن، ولی بهر حال من یک حدیث از پیامبر صل الله خوندم که فرموده بودن ارزش عالمی که بعد از نماز به مردم دین رو یاد میده نسبت به کسی که دائم مشغول عبادته مثل نسبت من میمونه با یکی از شما ها.
    من هم یک مدت زیاد رادیو معارف گوش میدادم، تو برنامه پرسش و پاسخ شرعی همه مراجع نماینده هاشون میومدن با یه لحن خاصی میگفتن » حضرت اقا فلان فرمودن، ولی اقای مکارم شیرازی همیشه خودش جواب سوال ها رو میداد، خیلی حس خوبی داشت و من با توجه به حدیث نبوی بیخیال آقای بحجت شدم و سوال های شرعیم رو هم از آقای مکارم میپرسم. خیالم هم راحته که اگه یک فرد عادی بخواد ایشون رو ببینه میتونه. حالا شایعه هم زیاده ولی این شایعه ها به فقیه بودن ایشون لطمه ای نمیزنه. بگذریم...

    نمیدونم والا، من بخاطر اینکه آقای بحجت از شاگردهای آقای قاضی بودن و مرجع تقلید شیعیان بودن برای ایشون ارزش خاصی قائل هستم ولی متاسفانه اصلاً تو مردم نبودن و یکی از دلایلی که باعث شده بود اینقدر شایعه پشت سر ایشون باشه فکر کنم همین بود، اون مردمی که میومدن دم مسجد فاطمیه، گمون کنم بعضی هاشون ایشون رو با خدا اشتباه گرفته بودن، از بس شایعه زیاد بود...
    والله اعلم !
    امیدوارم ایشون با اولیاء الهی محشورر شه و ما هم با ایشون.

    پ-ن : بنده اطلاعاتم در مورد آقای بحجت در همین حده، در همین حد هم نظر میدم، ولی متاسفانه خیلی ها رو دیدم که فقط بر اساس شایعه ها ازز ایشون بتی ساخته بودن، دردم هم همین بود که این مطلب رو نوشتم، بحث سر مقام ایشون نیست، بحث سر صحیح بودن اطالاعاتیه که ما میخواهیم طبق اون اطلاعات نتیجه گیری کنیم.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/2/28ساعت  6:18 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    همه فکر میکنن حجاب فقط برای خانم هاست.
    اما من چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که این ریش من هم حکم حجاب رو برام داره
    از وقتی ریش گذاشتم دیگه دوستان قدیمی بی بند و بار به سراغم نمیان، دیگه به پارتی دعوت نمیشم، دیگه خانم های نا محرم باهام گرم نمیگیرن.
    جمعه پیش گفتم برای تنوع هم که شده بجای 9 میلیمتر ، ریش ها رو با شماره 3 بزنم.
    یکشنبه دیدم یکی از خانم های آشنا اومد دفتر برادرم و حال و احوال میکردن، من هم برای رعایت ادب رفتم پایین که سلامی کنم.
    اون هم اومد طرفم و دستش و دراز کرد گفت به چطوری رضا جان ! من هم گفتم شرمنده ام، با خانم های نامحرم دست نمیدم...
    رفت عقب و به حسین گفت : این شیخه مگه ؟
    حسین (با خنده) : آره !
    اون : وا، نمی دونستم، ضایع شدما !!
    بعد دیگه توبه کردم ریش هام رو کوتاه تر از حد همیشگی کنم که مشکلات بعدی رو در پیش داره.

    پ-ن : من ریش دارم، چون دوست دارم از هر جهت شبیه پیغمبر صل الله و ائمه علیهم السلام بشم، همین !
    و چقدر سخته بخاطر بعضی از نادان ها و بعضی افراد دو رو که بخاطر دنیا ریش میگذارن، چادر سر میکنن، جای مهر رو پیشونی حک میکنن ... حرف های نارو بشنوی.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 88/2/25ساعت  11:43 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    جانی دارم عاشق و شوریده و مست
                    آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست
    طفلی عجب است جان بی دایه من
                    خو باز نمی کند ز پستان الست

    جز تشنگی تو هوسم می نکند
                    می میرم و سیراب کسم می نکند
    چه حیله کنم که هرنفس صد دریا
                    می نوشم و می خورم بسم می نکند

    نه دل دارم نه چشم ره بین چه کنم
                    درمانده نه دنیا و نه دین چه کنم
    نه سوی تو راهست و نه سوی دگران
                    سِیلی است بر آتش من مسکین چه کنم

    امروز منم وصل به هجران داده
                    سرگشته و روی در بیابان داده
    چون غواصی دم زدنم ممکن نه
                    پس در دریا تشنگی جان داده

    چون کس بنداند آنچه من دانم از او
                    خواهم که کنم حیله و نتوانم از او
    صد گونه بلا اگر به رویم بارد
                    آن روی ندارم که بگردانم ازو

    گر دیده به تو راه توانستی کرد
                    دل را ز تو آگاه توانستی کرد
    ای کاش دلم چنان که دل می خواهد
                    در عشق تو یک آه توانستی کرد

    چون درد تو را من به دعا می طلبم
                    کافر باشم اگر دوا می طلبم
    چندان که خوشی است در دو عالم گو باش
                    من از همه فارغم تو را می طلبم

    ما درد تو را به جای درمان داریم
                    چون وصل تو نیست برگ هجران داریم
    چندان که تو را ز هر سویی شمشیر است
                    ما را سر و گردن است تا جان داریم

    از مختار نامه عطار نیشابوری


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/2/22ساعت  12:39 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    اون اوایل که با سید آشنا شده بودیم و چشم دو سه تا از بچه
    ها باز شده بود، گاهی اوقات بچه ها با هم که میرسیدن از دنیای ماوراء با
    هم صحبت میکردن
    این میگفت دیشب فلان چیز رو دیده، اون میگفت فلان چیز
    رو دیده و صد البته تفصیر واقعی چیزهایی که دیده بودن رو که نمیدونستن،
    همینجوری چیزهایی که براشون عجیب بود رو یه جوری تفصیر میکردن که به نفع
    خودشون تموم شه. (خود من که چیز زیادی ندیدم، ولی ظاهراً درک مسائل اون
    عالم یک مقدار سخته. این رو از چیزهایی که از بچه ها شنیدم میگم)
    خلاصه تو لابلای حرف های این ها، گاهی اوقات چیزهایی میشنیدم که مشکوک میشدم به صحت دیده های اینها.
    مثلا
    یکدوم میگفت که دیشب ملائک بردنش پیش خانه خدا، توی کعبه عکس تمام پیامبر
    ها روی دیوار بوده و حضرت محمد از همه مقامش بالا تر بوده ولی همشون در
    مقابل مقام و عظمت کعبه خیلی پائین بودن (نمونه ای از بت پرستی) ، میگفت
    بعد از ملائک خواستم خدا رو ببینم (معاذ الله) بعد از آسمون یک نور عظیمی
    (یک چیزی شبیه به استوانه نور مثلاً) ظاهر شد و گفتن این خداست (چیزی شبیه
    به تجربه احسان، با رنگ و طرح دیگه) یا مثلاً اون داستان احسان که جن ها
    صحنه سازی کرده بودن و مثلا برده بودنش پیش خدا(معاذ الله) -همون پیرمردی
    که قبلاً داستانش رو گفتم  .
    یا مثلاً میدیدم گاهی اوقات خود سید نَئشه
    کرده (استفاده از تریاک) و نشسته پای ماهواره، در حالی که مشغول خوردن
    چایی نباتشه داره فیلم هایی که خیلی صحنه های مستهجن داره میبینه.
    خوب
    من به اینها شک میکردم، به صحت چیزهایی که میبینن (نه اینکه شک کنم میبینن
    یا نه، شک میکردم چیزی که میبینن الزاماً صحیح نیست) و شک میکردم به سید،
    نه اینکه کارا و قدرت هاش دروغ باشه، بلکه اولاً همشون راست نبود، گاهی
    توی کارهاش دروغ هم بود بعد هم اینکه با این اوضاع باید به این نتیجه
    میرسیدم که هرکسی که چنین قدرت هایی داره الزاماً مورد تائید خدا نیست و
    بالطبع قابل پیروی نیست (چون ابتدا فکر میکردم خداوند برامون پیغمبر خصوصی
    فرسستاده (پناه بر خدا))

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/2/17ساعت  6:48 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]