سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 8
مجموع بازدیدها : 239522

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

   1   2      >
روزگاری حال معنوی خوبی داشتم
از اونجایی که اصلاً با دین و این چیزها اشنایی نداشتم چه برسه به مسائل عرفانی هیچ نقطه شروعی رو نمیشناختم، یک بار دیدم برادرم کتابی میخونه که عنوانش هست "الهی نامه " اثر علامه حسن زاده آملی
کتاب رو خوندم و خوشم آمد و رفتم چند تا کتاب دیگه از کتاب های این آقا خریدم و میخوندم و با خوندن این کتاب ها فکر کردم ایشون بتونه منو راهنمایی کنه ولی خوب آشنا نبودم و میترسیدم برم دنبالش
خلاصه گذشت و گذشت و من عملاً راه صدساله رو یک شبه رفته بودم، گیج بودم و میترسیدم، قبل از اون هیچ چیز نمیدونستم و یکدفعه معارف سنگینی رو فهمیده بودم و خیلی برام سنگین بود. کسی هم نبود درک کنه و یا بتونه کمک و راهنما باشه. خلاصه یک بار سر نماز یکی از معارف بسیار اصلی و مهم بهم الهام شد. واقعاً سخت بود، یک هفته ای دگرگون بودم بعد دیدم اینجور نمیشه، پا شدم رفتم قم با هزار بدبختی دفتر آقای جوادی آملی رو پیدا کردم ولی متاسفانه نتونستم  ببینمشون و صد البته روم نمیشد از کسی چیزی بپرسم و خلاصه دست از پا درازتر برگشتم تهران.
در وب جستجو کردم و اینور و اونور سر زدم تا آخر سر فهمیدم این آقا یک مسجد داره و میشه بعد از نماز عشاء باهاش ملاقات کرد و رفتم قم و رفتم مسجد ایشون و نماز رو خوندم و بعد از نماز دیدم محافظ ایشون آمد و یک راه بین مردم باز شد و ایشون از این راه (بین مردم) عبور میکرد و با مردم سلام علیک میکرد. من رفتم آخر صف دم در وایسادم و وقتی ایشون رسیدن گفتم میشه باهاتون صحبت کنم ؟ گفت در چه موردی گفتم اجازه بدین بعد میگم گفت فقط زیاد طول نکشه ...
رفتیم تو اتاق دیگه و محافظ ایشون هم بود، خلاصه شروع کردم به تعریف کردن احوالاتم و از ایشون خواستم بهم بگه چه کنم ؟ چون مهم ترین مشکلم این بود که نمیتونستم در خونه خودمون بمونم چون محیط سالم نبود. خلاصه ایشون در آخر یکی دوتا نصیحت کرد و گفت دوست خوب داشته باش، روزه بگیر و پدرمادر احترام بگذار و اینها و من هم گفتم خوب استاده، امام رضا بهش علم داده باید گوش کنم و خونه بمونم و برگشتم تهران و به حرف ایشون گوش کردم.
گذشت و گذشت و گذشت و این محیط بد و بدتر از اون خدمت سربازی ما رو حسابی از راه توحید غافل کرد .
خلاصه سرتون رو درد نیارم، چند روز پیش دایی با خانواده آمده بودن یه 2-3 روزی مهمان ما بودن، ما با دایی و پسر دایی ها راجع به آیت الله بهجت و اینکه میگن چه کراماتی داره و طی الار و اینها بحث میکردم، بحث کشید به اینجا که دایی گفت "کسی که طی الارض داشته باشه که نمیاد بگه که " و من با اطمینان گفتم " اتفاقاً آقای جوادی آملی چنین ادعایی داره، تو یکی از کتاب هاش هم هست که خدمت معصوم رسیده و ایشون بهش علم و طی الارض دادن" و دایی گفت اگر کتاب دم دسته برو بیار ببینم. (البته من دیگه تقریبا یقین کرده بودم این آقای جوادی آملی دروغ گفته این ها رو و اصلاً اینکاره نیست چراکه اصلاً حال من رو نفهمید)
کتاب رو آوردم و دادم بهش و تا چشمش به جلد کتاب افتاد گفت "اینکه علامه حسن زاده آملیه، جوادی آملی نیست، این آقای حسن زاده آملی با آقای جوادی آملی فرق داره کارش هم خیلی درسته"
و من تازه فهمیدم که چند سال پیش اشتباهاً بجای آقای حسن زاده آملی رفته بودم پیش آقای جوادی آملی. البته این اشتباه بنده چند دلیل داشت، یکی اینکه فکر کنم جایی خونده بودم اسم اصلی نویسنده  جوادی آملیه ولی چون اسم پدرش حسن بوده بهش میگن "حسن زاده آملی" و اینکه در تلوزیون میدیدم گاهی این آقای حسین زاده آملی تفسیر قرآن داره، نماز جمعه قم توسط ایشون برگذار میشه و مورد آخری اینکه آقای احمدی نژاد رفت پیش ایشون و راجع به هاله نور بالای سرش با ایشون صحبت کرد. همه اینها باعث شده بود من یک اشتباه اساسی کنم !

حالا یکی بره اسم منو تو کتاب گینس ثبت کنه.

پ-ن: اینکه حکمتی تو کار بوده یا خیر رو کار نداریم، سوتی رو بچسب !
      جریان رو خلاصه نوشتم وگرنه واقعاً جوری بود که اصلاً نمیشد حدس زد این دو نفر رو با هم اشتباه گرفتم.
      در مورد آقای بحجت بحث چیز دیگه ای بود، نه اینکه بخوایم ثابت کنیم ایشون چنین قدرت هاییی داره یا خیر یا اینکه ایشون خوبه یا بد.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 88/1/29ساعت  10:0 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    کم نیستند افراد نا آگاهی که تنها بدلیل اینکه تریبون و زور و قدرت دارن از افراد آگاه و متخصص ایراد میگیرن.
    و صد البته کم نیستند افراد نا آگاهی که نه زور دارن نه تریبون و نه قدرت، ولی باز محض اینکه ببگن ما هم هستیم از افراد آگاه و متخصص ایراد میگیرن.
    و بد تر از دو گروه بالا، افرادی هستند که به پیروی از گروه اول از افراد آگاه و متخصص ایراد میگیرن.

    پ-ن : یکی از دلایلی که اینجا مینویسم این هست که چند سال دیگه بیام نوشته هام رو بخونم ببینم کی بودم و کی شدم و از این آگاهی استفاده مثبت کنم، انشاالله.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/1/27ساعت  3:48 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    دلى کایینه ى اسرار گردد                غلام خواجه ى احرار گردد
    تویى آن خواجه کز یک شاخ نعتت            دو عالم خلق برخوردار گردد

    تویى آن مرد کز نور وجودت                عدم آبستن اسرار گردد
    تویى آن صدر کز دریاى جودت                کفى بحر و نمى امطار گردد

    دل من یا رسول الله خفته است                دلى در بند تا بیدار گردد
    چه کم گردد ز بحر بى نهایت                که یک شبنم درى شهوار گردد

    دل عطار را گر بار دادى                دلى بیدار معنی دار گردد
    نکوکارا مگر کارى شود پیش                چو کارى رفت مرد کار گرد

    پ.ن : فکر نکنم آمادگیش رو داشته باشم، "مرد کار شدن" شرایطی میخواد که رضا فعلاً نداره. همین


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/1/25ساعت  4:50 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    دوران تحول بنده (حدوداً 4 سال پیش) همزمان شده بود با سرطان برادر (ناتنی) کوچک ترم
    اون زمان ها من شدیداً لاغر شده بودم و حال و روز دیگه ای داشتم
    صبح ها هم برای نماز صبح میرفتم مسجد و معمولاً تا باقی افراد بیان میرفتم یه گوشه یا نماز میخوندم یا قرآن، البته با اون حال خاشعانه !
    خلاصه گذشت و گذشت و یک سال بعد برادرم خوب شد خدا رو شکر که البته خوب شدنش هم داستانی داره که بعداً شاید نوشتم
    بعد از چند وقت شنیدم شایعه شده بوده که پسر فلانی سرطان که گرفته، لاغر و ضعیف با رنگ زرد شب تا صبح میرفته مسجد نماز میخونده تا آخر خدا شفا دادش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/1/18ساعت  12:30 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    داشتم فکر میکردم زمان های قدیم، مثلاً زمان پیغمبر صل الله علیه وآله زندگی ها چقدر ساده تر از این زمان بوده
    محل زندگی، خوراک، لباس، وسایل حمل و نقل و غیره، همه و همه ساده بودن
    تو یک خونه کاه گلی زندگی میکردن، روی زمین مینشستن و میخوابیدن، غذاشون هم غالباً نون و خرما و شیر و اینها بوده و با ساده ترین لباس ها زمستان و تابستان رو سر میکرردن و برای رفت و آمد هم از خر و اسب استفاده میکردن، البته فکر کنم اسب گران بوده ولی خر در دسترس تر بوده. این وسط اگر کسی پول دار هم بوده یک مقدار تجملاتش بیشتر میشده.
    اکثر مردم همون زندگی های ساده رو داشتن، فکر میکنم مردم اون زمان خیلی ساده تر میتونستن از دنیا دل بکنن، آخه چی داشته دنیا ؟
    ولی این زمانی که ما توش زندگی میکنیم... خدا به داد ما برسه.
    گرایش به تجملات مثل وبا همه گیر شده، امکانات هم فراوان شده، زندگی ها داره مدرن و مدرن تر میشه، اینجا زهد خیلی کار سختی شده، واقعاً سخته ...
    همه مفاسد هم از همین دنیا دوستی شروع میشه.
    یه نگاه کنید به دور و ورتون ببینید این آیه وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ درست در نمیاد از آب ؟
    شاید بگید چه ربطی داره، مگه بده آدم خوب زندگی کنه ؟ حالا حتماً همه که نباید بشن مثل جناب سلمان، مشکل اینجاست آدم به زندگی خوب و راحت عادت میکنه، بعد برای حفظش مجبور مبیشه کارهایی بکنه که نباید بکنه، حالا این یک ایرادشه و هزاران ایراد دیگه هم براش هست ولی در کل سالم زندگی کردن تو این زمونه سخت شده چه برسه به زهد !
    دنیا وقتی بهشت باشه (حداقل از نظر امکانات) دیگه آدم ها نمیان نقد رو ول کنن نسیه رو بچسبن، اینجا بهشته دیگه با بهشت چه کار دارن ؟ فقط میمونه مساله موقتی بودن این بهشت، اون هم اگر جدی بهش فکر کنی تمام لذت دنیا برات تلخ میشه، البته تلخیش تا زمانیه که دوباره یکی از نعمتهای دنیا رو مزه کنی.

    پ-ن : کاریش نمیشه کرد، خدا خودش کمکمون کنه.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/1/13ساعت  6:8 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]