شبي كه آينه را به خاك سپردم
هزار بار شكستم هزار مرتبه مردم
دو دست از سر حسرت به هم زدم كه چگونه
به دست خود گل خود را شبي به خاك سپردم؟
شد اشك غربت و گل كرد روي مزارش
هر آنچه كه داغ ديدم ، هر آنچه غصه كه خوردم
شب آمدم كه بگريم تمام درد دلم را
سحر به غربت خانه ، جز به اشك و آه نبردم
بدون فاطمه سخت است زندگي كه پس از او
براي آمدن روز مرگ ، لحظه شمردم
سيد محمد جواد شرافت