سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 16
مجموع بازدیدها : 239561

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

توکل هم داستان پیچیده ایه ها !
تو این دوره و زمونه پیچیده تر هم شده !
اصلاً حوصله بحث فلسفی با خودم رو ندارم،
فعلاً چسبیدیم به دنیاً
فکر میکنم این دفع افسد به فاسد باشه
خیلی ریسکه آدم بخواد همچین یه ریزه از دنیا فاصله بگیره،
یک وقت دیدی در معرض امتحانی چیزی قرار گرفتی، کم آوردی اونوقت مجبور شدی
خیلی خیلی از مواضعت عقب نشینی کنی ! شایدم کلاً بندگی خدا رو بوسیدی
گذاشتی کنار !
فعلاً سعی میکنم هم اینوری باشم هم اونوری. خط فقر که هر روز میره بالاتر، توحید و بندگی و توکل هم روز بروز کمرنگ تر میشه.
کلا داستان پیچیده ایه !
شاید اگه مثلاً 70 سال عمر کنم بعد از این 70 سال یک ذره بیشتر بفهمم در
این مورد، ولی خوب تا اونموقع قطعاً کلی باخت خواهم داشت. البته کسب تجربه
خیلی با ارزشه ولی دیگه دم مرگ زیاد به کار نمیاد.
خدا خودش گند کاری های ما رو مگه ماست مالی کنه، ما که واقعاً گند زدیم.
یک مدت مراقبه کبیر داشتم، خیلی حواسم جمع بود، به محض اینکه یک مشکلی پیش
میآمد میفهمیدم از کجای کارمه، ولی به یه جایی میرسی که یهو از دستت در
میره. چنان 6 دست پشت سر  هم کُت میشی که نگو و نپرس. حالا هم همین یک دست
مونده که احتمالاً اینو هم ببازم.
-------------------
خواهر زادم امیر حسام، 8 سالشه، داشته با اون یکی خواهر زادم فرزاد، 20
سالشه، پاسور بازی میکردن، بعد امیر میبازه، با اون لحن بچه گانه فوق
العاده دوست داشتنیش به فرزاد میگه : تورو خدا بذار من ببرم ... فرزاد هم
میگه باشه تو ببر ...
------------------
حالا نه اینکه 7هفت هیچ ببازم به زندگی، ولی فکر نکنم ببرم. البته اون
بردی که مد نظر خودمه ها، ولی با حالتی بچه گانه (خودمو میزنم به نفهمی و
با نهایت شوق و اشتیاق بچه گانه) از خدا میخوام بعد از همه باخت ها منو
برنده حساب کنه، و حسن ذن اینجا خیلی بدرد میخوره .. خیلی
-------------------
امشب یاد دوران خوشی که با خدا داشتم افتادم، فــــــوق الــــــعاده بود.
تو هفت شهر عطار، یک وادی هست وادی استغنا ...
وای که چه صفایی داره...
هفت دریا یک شَمَر* اینجا بود
هفت اخگر یک شَرَر* اینجا بود
هفت جنت نیز اینجا مرده ای
هفت دوزخ همچو یخ افسرده ای

گر بریخت افلاک و انجم لخت لخت
در جهان کم گیر برگی از درخت
گر دو عالم شد هم یکباره نیست
در زمین ریگی همان انگار نیست

* شمر : نهر باریک، شرر : جرقه.

------------------
گرم که میشم جو گیر میشم میگم بگذار 2 کیلومتر دیگه پا بزنم
بعد میگم حالا که 12 تاس بگذار بشه 15 تا !
نگاه میکنم میبینم شده 16.5 میگم بگذار سر راست بشه 17 تا
خلاصه تنم داغه ول نمیکنم
الآنم تمام تنم درد میکنه
از طرفی مرض نوشتن گرفتم، نمیدونم امشب چم شد اینقدر با نوشتن حال کردم....


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/12/25ساعت  12:40 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]