سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 10
مجموع بازدیدها : 239554

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

دیشب زن داداش گفت مادرحمیده اجازه داده تلفنی صحبت کنیم

برام غیر منتظره بود ولی با خودم فکر کردم کار درستی میکنه

ما با هم صحبت هامون رو میکنیم اگر با هم کنار آمدیم بعد موضوع و رسمی می کنیم این کار مزیتی که داره اینه که برای دختر و خانوادش حرف و حدیثی در نمیاد که آی فلانی رفت خواستگاری دختر فلانی (دو تا آدم نسبتاً سرشناس و موجه - بابام و باباش) و بعد ال شد و بل شد

خلاصه شب با حمیده خانم صحبت کردم، یکی از موضوعاتی که برام خیلی جالب بود این بود که میگفت تا پائیز گذشته چادری بوده ولی اینقدر مسخرش کردن که دیگه چادر رو گذاشته کنار ...

فکر میکنم دختر بی شیله پیله ای باشه

رک و راسته ولی نه رک تلخ

خانه دار و خانواده دوسته

فکر میکنم بتونیم با هم خیلی خوب کنار بیایم

-----------------------------------------------

امروز غروب باز با هم صحبت کردیم

میگه از خورد کردن گوشت بدش میاد و این کار رو باید  من انجام بدم منم بهش گفتم که از اینکه دستم به گوشت بخوره متنفرم ! خلاصه کلی کل کل کردیم آخر سر قرار شد یا من خورد کنم یا قصابی !

از شب عروسی رویاییش میگفت و منم براش توضیح دادم با تجملات و هزینه زیاد مخالفم، اون جایی هم که بابام باید خرج کنه هم کاری نمیتونم بکنم، براش توضیح دادم که من میتونم همه پس اندازم رو خرج عروسی کنم ولی فردای عروسی باید به غلط کردن بیافتیم، یهو گفت اره یک ذره بچه گی کردم ... که یعدفه مادرش شنیده بود و بهش چشم قره (غره) رفته بود کلی روحیش رو باخت طفلی، شب باز صحبت که کردیم کلی معذرت خواهی کرد بابت بلند پروازی کردنش منم بهش گفتم ایرادی نداشته ما باید حرفامونو به هم بگیم و با هم کنار بیایم.

-----------------------------------------------

هروقت چیزی میگه که حس میکنه ممکنه خوشم نیومده باشه ازم میپرسه : حالا از ما راضی هستی یا نه ؟

**** ****** *** **

---------------------------------------------

به سجاد و علی گفتم موضوع رو که اونا هم با آقا اینا بگن که وقتی از سفر برگشتن آماده باشن بریم خونه حمیده اینا. البته اونا فاز منفی دادن یک مقدار (که شاید به جا بود).

سجاد و علی میگفتن دانشگاه یه جوریه که اکثر دختر را که میرن داشنگاه عوض میشن، من حرفای حمیده رو صادقانه میدونم و باور کردم ولی برای اطمینان سجاد زنگ زد به یه گروه اطلاعاتی از دوست دختر هاش !که برن دانشگاه و راجع به حمیده خانم تحقیق کنن. انشاالله که برداشتم درست بوده. زهرا خانوادشونو دورا دور میشناسه و تائیدشون کرده.

خیره انشاالله...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 89/1/26ساعت  12:29 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]