با فریبرز صحبت میکردم...
انگار از اینکه سالم زندگی کنه خسته شده بود
میخواست منو نصیحت کنه بگه بابا سیستم دنیا گند تر از این حرفاس که بخوای آدم وار زندگی کنی... باید تو هم مثل بقیه گرگ بشی و فقط و فثقط به خودت فکر کنی ... منم مثل تو بودم ... الان میبینم چه اشتباه بزرگی کردم...
خوب اگه بخوام رو راست باشم باید بهش حق بدم ...
و نگرانم از اینکه تو این لجنزار دنیا هیچ تضمینی نیست که من هم چند سال دیگه از اینکه قبلاً ذره ای سعی می کردم انسان باشم و مراعات مرحوم وجدان رو میکردم پشیمون باشم.
آخرین باری که طبق دستورات جناب وجدان عمل کردم شدیداً اذیت شدم و آخر سر له شدم و نادیده گرفته شدم و بد تر از همه اینها مقصر هم شناخته شدم ولی جایی شکرش باقیه که کماکان از اینکه بی وجدانی نکردم خوشحالم و هنوز تصمیم دارم مطابق وجدان عمل کنم. تا ببینیم امدادهای الهی بیشتره یا بدبختی ما.
دنیای احمقانه ای شده.
جای خوب و بد رسماً عوض شده.
-------------------------------------
جداً زده به سرم برم یه سازدهنی توپ بخرم D:
پ.ن : دوستان شرمنده ام, نه وقت دارم نه حوصله سر زدن به وبلاگ ها و فقط اینا رو مینویسم تا بعداً یادآوری باشه برام.
نوشته شده در سه شنبه 88/7/7ساعت 8:58 عصر  توسط رضا
نظرات دیگران()