تصور کن...
خونه ای که حیاطی بزرگ داره با کلی درخت و گل
و یک حوض اون وسط
و تو نصفه شب بیدار میشی برای خولت کردن با حضرت دوست
میری لب حوض، وضو می گیری
و نگاهت که به آسمان نقره ای* می افته، آیه ان فی خلق السماوات والارض لآیات لاولی الاباب رو میخونی
و بعد میری زیر یکی از اون درخت هایی که تازه شکوفه داده سجاده رو پهن میکنی و شروع میکنی به نماز...
وای که چه صفایی داره ....
*خانه مورد نظر در شهری بغیر از تهران واقع شده، شهری که آسمان تمیزی داره و شبها ستاره ها براحتی دیده میشن و آسمان شبش نقره ایه.
---------------------------------------------
این که یک رویا بود، البته برای ما آپارتمان نشین های تهرانی، تهرانی که آسمانش خاکستریه ...
ولی جای شما خالی، وقتی تو کوهستان یا کویر باشی، روزها آسمان آبی و شبها نقره ایه،
تو پادگان آموزشی که بودم، شبها میرفتم قدم میزدم و به آسمون نگاه میکردم، جای همه خالی... فوق العاده بود...
اسمان تمیز که نداریم که
بعشی شبها که دلم میگیره میرم تو کوه قدم میزنم و بجای آسمان به شهر نگاه میکنم، این منظره هم قشنگه، خصوصا این موقع از سال که یک باد خنک هم می وزه،
البته نماز خوندن تو کوه هم خیلی با صفاست، فقط تنها مشکلی که داره اینه که اگر بد موقع بری سگ های ولگرد آرامشت رو بهم میزنن.
همینطور کنار رودخونه، البته اگه خلوت باشه ...
ای بابا، برم بخوابم وگرنه فکر کنم به کره ماه هم یه سر بزنم.
نوشته شده در دوشنبه 88/1/3ساعت 6:52 صبح  توسط رضا
نظرات دیگران()