برای هر دردی ممکنه درمانی پیدا شه ...
ولی اینکه یک نفر عادت کرده باشه نظرش رو به دیگران تحمیل کنه فکر نکنم درمانی داشته باشه....
-------------------------------------
بابام مخالفت کرد، دلیلش هم افتضاح بود !
دوست نداشتم زیر بار حرفش برم، البته امکانش هم بود
ولی دیدم یک عمر میخواد با حرف ها و کاراش اذیتمون کنه
دیدم ممکنه شیما خیلی اذیت بشه (همینطور خودم) ... ترجیح دادم این کار رو با این شرایط انجام ندم
------------------------------------
شیما دختر فهمیده ای بود، میدونست از زندگی چی میخواد، خیلی با هم همفکر بودیم، پدرم با این کارش خیلی بهم ضربه زد چون هر جور فکر میکنم بعد از این خیلی سختمه که بخوام به خواستگاری دختر دیگه ای برم ....
مشکل عاطفی نیست، ذهنی خرابم این روزا، نمیتونم هیچ تصویر روشنی از آینده داشته باشم، این گره کوری که تو کارم ایجاد کردن چجوری میشه که باز بشه ؟!! دختری که من انتخاب کنم رو اونا قبول نمیکنن ... دختری هم که اونا انتخاب کنن ....
----------------------------------
خدا رو هزار مرتبه شکر
هم شروع آشنایی ما سالم و سلامت بود هم پایانش
و از این بابت باید ممنون شیما خانم هم باشم
خیلی ناراحت کنندس ... خیلی ...
نوشته شده در دوشنبه 88/9/2ساعت 10:4 عصر  توسط رضا
نظرات دیگران()