تو این مدت کلی از خاطرات بچه های مهاجر رو خوندم با یکی از دوستانم حضوری صحبت کردم، همشون از همه چیز راضی هستن فقط از این ناراحتن که مجبورن دور از سرزمین اصلیشون زندگی کنن. فعلا تصمیم گرفتم مدارک لازم رو جور کنم، یه شش ماهی باید طول بکشه... -------------------- مساله اعتقادات مهم ترین مساله در تصمیم گیریه. اونجا محلات مسلمان نشین هست، فروشگاه های حلال هست و... ولی باید بیشتر بدونم. --------------------- چند روز پیش با یکی از بچه ها صحبت میکردم، اونم نسبت به آینده خوشبین نبود، گفت رضا تازه دارم میفهم چرا خیلی ها که تازه میان گل کنن مجبور میشن بگذارن برن. گفتم "موافقم". ------------------- من تازه دوزاریم افتاده این برو بیا های مشکوک حسین (داداش بزگم- رتبه 400 سراسری) واسه این بوده که مشغول cdr نویسی بوده. دو ماه پیشم آیلتسش رو گرفت. پناه بر خدا ! ------------------ تا یادم نرفته اینو هم بنویسم که بعداً به یادم بیاد ! یکی از علت های اصلی این تصمیم که دارم راجع بهش فکر و حرکت میکنم این دردسر آخری بود که برای شرکتی که باهاش کار میکنم درست کرده بودن، 30 نفر تو این شرکت کار میکنن ولی این اصلاً مهم نبود. آخر سر هم با 4 تا سکه داستان حل شد. من هم نا خواسته شریکم تو این رشوه دادن، نه مستقیم بلکه کاملا غیر مستقیم ولی بهرحال همینه که هست. روحت رو باید بفروشی ... "باید" !
کلمات کلیدی :
نوشته شده در جمعه 88/12/14ساعت 1:27 صبح  توسط رضا
نظرات دیگران()