امشب بـَــله برون بود من یک مقدار معذب بودم چون تو یه موقعیت جدید قرار گرفته بوم و گاهی اوقات نمیدونستم چکار باید بکنم مادر حمیده گفته بود مخالف سیغه محرمیته ما هم گفتیم هر جور شما راحتید خلاصه شب خوبی بود ----------------------------------------------- ما رو مجبور کردن بریم وسط و مثلاً برقصیم ! کــــــــــی اونم من ! خلاصه زندگی مشترکه و اختلاف سلیقه حمیده و خانوادش مثل خیلی های دیگه همچین دقیق دقیق به شرع پایبند نیستن ولی یک سری خصلت داره که واقعاً عالیه و این مشکل رو کاملا برطرف میکنه بعضی از اعتقادات حمیده واقعاً عمیق و سالم و قشنگه یک بار بحث مریضی شد، گفتم انشاالله که ما مریض نشیم، گفت : پیغمبر گفته تو خونه ای که اصلاً مریضی و مشکلات نیاد خیر و برکت نیست، خدا رو شکر من حد اقل سالی 1 بار مریض میشم. خوب این برام خیلی خیلی با ارزشه یک بار هم پرسیدم چرا از خونه که میره بیرون اس ام اس میده، میرسه دانشگاه اس ام اس میده، کلاسش تموم میشه اس ام اس میده، میرسه خونه باز اس ام اس میده و گفت : پیغمبر گفته زن باید با اجازه شوهرش از خونه بره بیرون. من چـــــــــی بگم دیگه ؟! خدا نیاره اون روزو که باطن به این زیبایی رو فراموش کم و به ظاهر گیر بدم، هرچند ظاهر برام مهمه ولی باطن با ارزش تره. هرچند مطمئناً شرایط فامیل خیلی تاثیر داشته، همونطور که رو من تاثیرمنفی داشته. ------------------------------------- خلاصه اینکه رقصیدیم (مثلا) و 125 هزار تومن کاسب شدم ! ------------------------------------ آخر مراسم هم ازکوچیک تا بزرگ اومدم گیر دادن که رضا زیر شلواری نیاوردی ؟!؟
کلمات کلیدی :
نوشته شده در جمعه 89/2/17ساعت 1:24 صبح  توسط رضا
نظرات دیگران()