نمیدونم ولله، چی بگم، از نظر من تازه الآن خوبه ... بعد ها رو خدا به خیر کنه. متن زیر رو بطور اتفاقی خوندم و تصمیم گرفتم اینجا قرار بدمش
--------------------------------------------------------------------
با دوستی گپی میزدیم و اختلاطی میکردیم چند روز پیشا. وسطــای بحث، رو به من کرد و گفت: فلانی، بذار یه چیز جالبی برات بگم.
گفتم: بگو!
گفت: مادر بزرگ پیری داشتم، خدا رحمتش کنه، همیشه میگفت خدا من رو خیلی دوست داشته، چرا که اگر خودم سید نیستم، اما دو تا از دامادهام سید اند.
گفتم: خوب، مگه چیه؟
گفت: آخه بیشتر خاله ها و دایی هام، همیشه سر ِ این موضوع با مادربزرگم مخالفت میکردن و میگفتن سید و غیرسید نداره، آدم باید وجدان داشته باشه. مادربزرگم هم همیشه سر اونها فریاد میکشید که زبونتونو گاز بگیرید، سید، اولاد ِ پیغمبر ه!
گفتم: خوب… مگه چیه؟
گفت: صبر کن، هنوز اصل ماجرا رو که برات نگفتم … پسرهای هر دو خاله ام، همونا که باباهاشون سید ه، گیر داده اند به ننه باباشون، که پیشوند سید رو باید از شناسنامه ما حذف کنید. باید بیای ببینی چه جنجالی ه تو خونه شون. داستانی ه!
ادامه داد: خوب… حالا چی میگی؟ هنوز هم میگی مگه چیه؟
نگاش کردم و گفتم: نه! دیگه نمیگم
نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 2:34 عصر  توسط رضا
نظرات دیگران()