سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 209
بازدید دیروز : 7
مجموع بازدیدها : 241744

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

   1   2   3      >

دیشب زن داداش گفت مادرحمیده اجازه داده تلفنی صحبت کنیم

برام غیر منتظره بود ولی با خودم فکر کردم کار درستی میکنه

ما با هم صحبت هامون رو میکنیم اگر با هم کنار آمدیم بعد موضوع و رسمی می کنیم این کار مزیتی که داره اینه که برای دختر و خانوادش حرف و حدیثی در نمیاد که آی فلانی رفت خواستگاری دختر فلانی (دو تا آدم نسبتاً سرشناس و موجه - بابام و باباش) و بعد ال شد و بل شد

خلاصه شب با حمیده خانم صحبت کردم، یکی از موضوعاتی که برام خیلی جالب بود این بود که میگفت تا پائیز گذشته چادری بوده ولی اینقدر مسخرش کردن که دیگه چادر رو گذاشته کنار ...

فکر میکنم دختر بی شیله پیله ای باشه

رک و راسته ولی نه رک تلخ

خانه دار و خانواده دوسته

فکر میکنم بتونیم با هم خیلی خوب کنار بیایم

-----------------------------------------------

امروز غروب باز با هم صحبت کردیم

میگه از خورد کردن گوشت بدش میاد و این کار رو باید  من انجام بدم منم بهش گفتم که از اینکه دستم به گوشت بخوره متنفرم ! خلاصه کلی کل کل کردیم آخر سر قرار شد یا من خورد کنم یا قصابی !

از شب عروسی رویاییش میگفت و منم براش توضیح دادم با تجملات و هزینه زیاد مخالفم، اون جایی هم که بابام باید خرج کنه هم کاری نمیتونم بکنم، براش توضیح دادم که من میتونم همه پس اندازم رو خرج عروسی کنم ولی فردای عروسی باید به غلط کردن بیافتیم، یهو گفت اره یک ذره بچه گی کردم ... که یعدفه مادرش شنیده بود و بهش چشم قره (غره) رفته بود کلی روحیش رو باخت طفلی، شب باز صحبت که کردیم کلی معذرت خواهی کرد بابت بلند پروازی کردنش منم بهش گفتم ایرادی نداشته ما باید حرفامونو به هم بگیم و با هم کنار بیایم.

-----------------------------------------------

هروقت چیزی میگه که حس میکنه ممکنه خوشم نیومده باشه ازم میپرسه : حالا از ما راضی هستی یا نه ؟

**** ****** *** **

---------------------------------------------

به سجاد و علی گفتم موضوع رو که اونا هم با آقا اینا بگن که وقتی از سفر برگشتن آماده باشن بریم خونه حمیده اینا. البته اونا فاز منفی دادن یک مقدار (که شاید به جا بود).

سجاد و علی میگفتن دانشگاه یه جوریه که اکثر دختر را که میرن داشنگاه عوض میشن، من حرفای حمیده رو صادقانه میدونم و باور کردم ولی برای اطمینان سجاد زنگ زد به یه گروه اطلاعاتی از دوست دختر هاش !که برن دانشگاه و راجع به حمیده خانم تحقیق کنن. انشاالله که برداشتم درست بوده. زهرا خانوادشونو دورا دور میشناسه و تائیدشون کرده.

خیره انشاالله...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 89/1/26ساعت  12:29 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    امروز عصر با زن داداش هماهنگ کردم و سر ساعت 5 سر قرار بودم

    زن داداش هم اونجا بود، اونا چند دقیقه ای دیر کردن

    تو این فاصله فواد زنگ زد و یه کار مهم داشت منم سعی کردم دستور ها رو تلفنی بهش بگم که کارش راه بیافته نصف دستور ها رو بهش گفته بودم که حمیده و خواهرش رسیدن

    رفتیم 45 دقیقه ای با هم صحبت کردیم

    برام جالب بود جزو اولین چیز هایی که گفت شرط درامد حلال بود

    یک مقدار فقط با حجابش مشکل داشتم

    از 10 بهش 9 امتیاز میدم 1 امتیاز هم بخاطر حجابش کم شد !

    با خودم احتمال دادم ممکنه اونا قبول نکنن که همین الآن زن داداش خبر داد اونا هم موافقت اولیه رو اعلام کرن

    پدر بزرگ حمیده از دوستای بابام بوده چند بار هم شنیدم که بابام ازش تعریف میکرده، حداقل دو بار برامون تعریف کرده که حاج غلامعلی تو مکه مرده و قبرش کنار بقیعه. از این نظر خیالم راحته ولی یه درصد ضعیفی ممکنه باز از ظاهر حمیده ایرد بگیرن که اونم نمیتونه زیاد قوی باشه بخاطر شناخت از خانوادش و بخاطر پدر بزرگش.

    ----------------------------------------------

    تا قبل از صحبت با حمیده خیلی استرس اشتم اما الآن آرومم و خوشحال.

    خدایا با حسن اجابت بر ما منت بگذار یا ارحم الراحمین.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 89/1/24ساعت  9:16 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    این چند روزه که توپولف لهستان سقوط کرده و رئیس جمهور و یک سری از مسئولین مملکتشون مرحوم شدن آرم شبکه ویوا سیاه شده، کلیپ های شاد کم و کلیپ های غمگین بیشتر شده ولی کماکان پخش ویدئو کلیپ ها بدون وقفه ادامه داره.

    حس عجیبی داره،

    عـــــجــــیـــــــــب !

     

    همیشه دوست دارم وصیت کنم بعد از مرگم هیچ کس بیشتر از سه روز حق نداره عزا دار باشه یا سیاه بپوشه یا ریش بگذاره و اعلام کنم اگه کسی این کار رو نکنه ازش نمیگذرم.

    مرگ بهترین نعمته، فرقنمیکنه مومن باشی یا کافر

    صالح باشی یا فاجر

    اگه بد باشی از عمل بد جدا میشی بارت سبک تر میشه

    اگه خوب باشی از مشکلات جدا میشی و به آسایش میرسی

    کلاً مردن خیلی خوبه، منتهی ترجیحن با آمادگی کامل اونم نه آمادگی یه روز و دو روز، آمادگی در تمام عمر !

    -------------------

    سانسور شد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 89/1/24ساعت  1:22 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    یک باربا داود بحث خیلی گرمی داشتیم سر این حدیث که حضرت رسول صل الله علیه و آله فرمودن بعد از من امتم هفتاد فرقه میشن و هرکدوم میگن ما بر حقیم ولی فقط یک گروه بر حق هست.

    از اونجا که یک بوم و دو هوا ممکن نیست سعی کردیم به نتیجه منطقی برسیم که کدوم گروه بر حقه که متاسفانه داود نخواست بحث رو ادامه بده. حس میکنم نمیخواست وارد این وادی بشه.

    بهرحال جواب این سوال باید بصورت واضح و بدون شبه تو قرآن باشه که هست .

     

    پ-ن : این حدیث هم معتبره هم واقعاً انجام شده ضمنن تو خود حدیث هم تاکید شده که همه گروه ها خودشون رو بر حق میدونن پس با ادله عمومی مثل حدیث و تفسیر فکر نکنم بشه نتیجه قاطع گرفت چون همه گروه ها دارن با حدیث و تفسیر خودشون رو تائید میکنن. بحث دعوای شیعه و سنی نیست، یه ریزه کاری باید در کار باشه جدای این بحث ها و دعوا ها.

    -----------------------------------------

    احتمالاً یک سری میان به این متن ایراد میگیرن یا شاید بهشون بر بخوره یا تعجب کنن یا حتی بخوان برخورد کنن، بهرحال حدیث معتبره و تو فرق سر ما جا داره و من فقط و فقط و فقط برای خودم اینو مینویسم و دنبال جواب هستم. والسلام



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 89/1/24ساعت  1:14 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    تو عید یک شب خونه مجید بودیم،

    آخر شب من زودتر خواستم برم بخوابم رفتم از زهرا و فاطمه و زن داداش ها خدا حافظی کنم که بحث من رو پیش کشیدن، زن داداش فاطمه گفت رضا بگو دنبال چی هستی شاید ما بتونیم کسی رو معرفی کنیم، خلاصه یه چند دقیقه ای صحبت کردیم و من نظرم رو گفتم. گفتم اول از همه اعتقاداتش مهمه نه حجابش که بگید حتما چادر باشه، بعد هم سطح فرهنگی و مالی نزدیک باشه اینا کلیات هست نه اینکه هرکی بهت سلام کرد بگی این خوبه برا رضا.

    خلاصه شنبه ظهر لیلا زنگ زد دفتر گفت یکی از فامیل ها هست که فکر میکنم برات مناسب باشه، اگه میخوای هماهنگ کنم به بهونه درست کردن کامپیوتری چیزی بری خونشون، من عصر بهش زنگ زدم و بیشتر پرسیدم ترجیح میدادم یک عکس از طرف ببینم که حداقل ببینم چه تیپ آدمیه چون گمان میکنم لیلا درک درستی از چیزی که من گفتم نداشته باشه که البته نشد. به هرحال فردا عصر قرار گذاشته که بریم با هم آشنا مون کنه.

    هرچی که پیش بیاد واقعاً از لطف لیلا ممنونم، برای دو تا از فامیلاش داره کار خیر انجام میده، واقعاً دستش درد نکنه.

    --------------------------------------

    اوایل که مجید ازدواج کرد گاهی اوقات که داود و مجید با خانم هاشون پیش ما بودن، گاهی اوقات که دو تا زن داداشا نزدیک هم بودن میگفتم "زن داداش" هرکدوم که زود تر برمیگشت نگام میکرد روم رو میکردم طرف اون یکی و میگفتم مثلا یه لیوان آب بده و جفتشون حسابی هم حرصشون میگرفت هم میخندیدن. چند وقت که گذشت جفتشون حرفه ای شدن. دیگه نمیتونستم گولشون بزنم.

    گذشت و گذشت یه چند سالی تا سیزده بدر امسال.

    سر سفره همه مشغول خوردن بودن که باز غافل گیرشون کردم. خیلی باحال بود.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 89/1/24ساعت  1:0 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]