دیشب زن داداش گفت مادرحمیده اجازه داده تلفنی صحبت کنیم
برام غیر منتظره بود ولی با خودم فکر کردم کار درستی میکنه
ما با هم صحبت هامون رو میکنیم اگر با هم کنار آمدیم بعد موضوع و رسمی می کنیم این کار مزیتی که داره اینه که برای دختر و خانوادش حرف و حدیثی در نمیاد که آی فلانی رفت خواستگاری دختر فلانی (دو تا آدم نسبتاً سرشناس و موجه - بابام و باباش) و بعد ال شد و بل شد
خلاصه شب با حمیده خانم صحبت کردم، یکی از موضوعاتی که برام خیلی جالب بود این بود که میگفت تا پائیز گذشته چادری بوده ولی اینقدر مسخرش کردن که دیگه چادر رو گذاشته کنار ...
فکر میکنم دختر بی شیله پیله ای باشه
رک و راسته ولی نه رک تلخ
خانه دار و خانواده دوسته
فکر میکنم بتونیم با هم خیلی خوب کنار بیایم
-----------------------------------------------
امروز غروب باز با هم صحبت کردیم
میگه از خورد کردن گوشت بدش میاد و این کار رو باید من انجام بدم منم بهش گفتم که از اینکه دستم به گوشت بخوره متنفرم ! خلاصه کلی کل کل کردیم آخر سر قرار شد یا من خورد کنم یا قصابی !
از شب عروسی رویاییش میگفت و منم براش توضیح دادم با تجملات و هزینه زیاد مخالفم، اون جایی هم که بابام باید خرج کنه هم کاری نمیتونم بکنم، براش توضیح دادم که من میتونم همه پس اندازم رو خرج عروسی کنم ولی فردای عروسی باید به غلط کردن بیافتیم، یهو گفت اره یک ذره بچه گی کردم ... که یعدفه مادرش شنیده بود و بهش چشم قره (غره) رفته بود کلی روحیش رو باخت طفلی، شب باز صحبت که کردیم کلی معذرت خواهی کرد بابت بلند پروازی کردنش منم بهش گفتم ایرادی نداشته ما باید حرفامونو به هم بگیم و با هم کنار بیایم.
-----------------------------------------------
هروقت چیزی میگه که حس میکنه ممکنه خوشم نیومده باشه ازم میپرسه : حالا از ما راضی هستی یا نه ؟
**** ****** *** **
---------------------------------------------
به سجاد و علی گفتم موضوع رو که اونا هم با آقا اینا بگن که وقتی از سفر برگشتن آماده باشن بریم خونه حمیده اینا. البته اونا فاز منفی دادن یک مقدار (که شاید به جا بود).
سجاد و علی میگفتن دانشگاه یه جوریه که اکثر دختر را که میرن داشنگاه عوض میشن، من حرفای حمیده رو صادقانه میدونم و باور کردم ولی برای اطمینان سجاد زنگ زد به یه گروه اطلاعاتی از دوست دختر هاش !که برن دانشگاه و راجع به حمیده خانم تحقیق کنن. انشاالله که برداشتم درست بوده. زهرا خانوادشونو دورا دور میشناسه و تائیدشون کرده.
خیره انشاالله...
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 12:29 صبح  توسط رضا
نظرات دیگران()