سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.: منو اصلی

پارسی بلاگ

صفحه اصلی

تماس با رضا

بازدید امروز : 78
بازدید دیروز : 7
مجموع بازدیدها : 241613

.: درباره  رضا
دید

.: لینک های پیشنهادی
مکارم شیرازی [85]
صالحین [63]
پرانتز باز [68]
تبیان [56]
[آرشیو(4)]

.: دوستان رضا
این نجوای شبانه من است
مردان آسمانی
هیام
رد پا
رازهای نهفته
دنیای متفاوت من
تو را می خوانم
قاصدک بارون
برای خاطر آیه ها
سید هادی



.: دسته بندی موضوعی

.: آرشیو
آداب اینترنت و وبلاگ
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89

<      1   2   3      
شنبه 11:30 قدیم بیدار شدم،یک ربع نشد که عمه اینا اومدن، منم که همیشه وقتی خانواده عمه فرنگیس میاد معذبم. مریم هیچ چی کم نداره... فقط حیف که خواهر رضائی من هست و ما شرعا خواهر و برادریم ولی بیشعوره، نمیفهمه، من هم چون نمیخوام مشکلی پیش بیاد معمولاً وقتی اونا اینجان گم و گور میشم خونشون هم نمیرم. نفهم !!!!!!! من نمیدونم این خواهرهای من چی فکر میکنن و نقشه میکشن. بیشترش تقصیر فاطمس، پر رو پررو شماره موبایلمو داده بود به مریم یکی دو سال پیش، چه بدبختی داشتم تا دو درش کردم...
................. فلش بک ...........
بچه که بودم عمه فرنگی رو خیلی دوست داشتم، هر وقت میرفتیم شهرستان همیشه
دوست داشتم بیشتر خونه اونا باشم، همیشه تا منو میدید میگفت بَه" آقا
تِسا" اومده. خیلی خیلی حس خوبی داشتم پیشش (و در این سن دارم، البته
کمتر). واقعاً همیشه برای خودمم عجیب بوده چرا عمه رو یک جور دیگه دوست
داشتم و شاید بیشتر از همه. بعدز از داستان تحولم، یکجا راجع به "رضاء"
خوندم. بیشتر تحقیق کردم دیدم بــله ! مهدی پسر عمه فرنگی 7-8 روز از من
بزرگتره، عمه وقتی خبر تصادف رو میشنوه مهدی رو ول میکنه و میاد خونه ما و
یکی دو هفته ای به من شیر میده و اینجوری میشه که عمه فرنگی میشه مادر
رضائی من و بچه هاش میشن خواهر و برادر رضائی و شوهرش هم پدر رضائی. از
نظر شرع و محرمیت و غیره دقیقاً انگار من پسر اونام فقط و فقط موضوع ارث
هست که اسثناس.
...............................
خلاصه مشغول پذیرائی از اونا بودیم که همسایه نفهم ما هم اومد عید دیدنی منهم رفتم مشغول پذیرایی از اونا شدم
تو این گیر و ویر هم دونه دونه سرو کله بچه ها پیدا شد، خونه شلوغ پلوغ شد و همسایه که در رفت، عمه اینا هم سریع رفتن موندیم خودمون و خواهر برادرا با خانواده هاشون. دو سه ساعت بعد خانواده عمو بزرگه اومد، وقتی میان جو ضد حال داریم.. فقط محمده که دوست داشتنیه، طفلی 3 ماه پیش یکدفعه غش کرد بردنش بیمارستان گفتن تو سرش تومور داره سریع عمل کردن چه مکافاتی داشت ... الآنم خدا رو شکر زنده و سرحاله و حافظه رفتاریش یک مقدار ....
خلاصه یکدفعه عمو حاجی اینا هم اومدن و خلاصه تا شب گیر بودیم...
فردا ظهر بیدار شدم دیدم کسی خونه نیست، نگو آقا مریض شده بود برده بودنش بیمارستان، سجاد و مجید پیشش ودن، تلفنی حالشو پرسیماز خودش و دیگه نرفتم بیمارستان
عصر دی وی دی ماتریکس که دانلود شده بود رو رایت کرد رفتم خونه مجید دیدیم، خیلی حال داد، شب هم سجاد و علی هم اومدن بالا و کلی خوش گذشت.
فردا ظهر دوباره بیدار شدم و یک مقدار کارا رو کردم و نشستم دی وی دی 2 ماتریکس رو دیدم، نصفه هاش بود که مجی اومد گفت دارن میرن ملاقات، منم رفتم و یه چند ساعتی پیش آقا موندم.  دیدم طفلی خیلی حالش گرفتس زنگ دم علی گفتم دی وی دی پلیر رو با چند تا فیلم قدیمی بیاره براش... اینقدر حال آقا گرفته بود که حتی با فردین هم حالش سر جا نیومد.
خلاصه شب اومدیم خونه فرزاد هم بود، تا 2 شب پاسو بازی کردیم و من به این نتیجه رسیدم واقعاً نمیتونم با این بچه ها سر کنم، روحیاتشون اصلن با من جور نیست.
چهارشنبه هم که بیدار شدم یک مقدار کارای روزمره انجام دادم بعد رفتم تا 10 شب دفتر بودم، بعد اومدم شام خورم و زن بابا رو دیدیم وخندیدیم بعد یک فیلم سینمائی گروگان گیری باحال  داشت دیدیم بعد بازی اوساسونا با بارسا بود، من اصلاً و ابدا فوتبالی نیستم حتی بازی تیم ملی رو هم نمیبینم، ولی سجاد گفت جواد نکو نام فروارد اوساسوناس، منم دیدم واقعاً کار مهمی کرده، فروارد تیمیه که مقابل بارساس ! یه چند دقیقه هم بازی رو دیدم ولی نتیجه ای نداشت، اومدم ما بقی ماتریکس 2 رو دیدم، بعد هم 3 و دیدم تا همین چند دقیقه پیش. الآن همبرم نماز رو بخونم بعد بیام دوباره ماتریکس رو ببینم، بعضی دیالوگ هاش رو نفهمیدم. خیلی خیلی خیلی عالی میتونم این فیلم رو درک کنم، خیلی عالی !! البته نه به معنی تائید فیلم ها ! فقط خوب درک میکنم فیلم رو، خیلی خیلی خیلی با اعتقادات من فاصله داره ولی از یک جائی خیلی خیلی نزدیکیم به هم. فقط بد ترین قسمت دیالوگ فیلم اون قسمتیه که در نهایت کلید ساز در اصلی رو به نئو نشون میده و نئو میره پیش اون پیر مرده اصلی و باهاش صحبت میکنه، واقعاً بعید میدونم دیالوگش رو بشه فهمید و متاسفانه بخش مهمی هم هست.
ولی در کل اگر بخوام امتیاز بدم به موضوع فیلم باید بگم فوق العاده افتضاحه. باقی موارد فیلم عـــــالی.
دیگه اذن صبحه...
------------------------------------------
یکی از دوستان قدیم ظاهراً حالش خوب نیست، چرا من باید بدونم، نمیدونم !
امروز به یک موضوعی فکر میکردم که چقدر مسیر زندگیمو عوض کرد، یک جایی بود که مجبور بودم انتخاب کنم، یک بار دیگه خسته شدم ، طی مراسم رسمی با خدا صحبت کردم و گفتم چیزی رو که فکر میکردم درسته، امروز سر نماز یکدفعه یاد اون مناجات افتادم و فهمیدم که اشتباه بوده.
اینکه چی دعا کنی خیلی مهمه، خیلی !
بعضی وقتا آدم سوتی میده دیگه !
دعا کردن رو خود خدا تو قرآن به ما یاد داده.... مائیم که گیج بازی در میاریم.
اون موقع فقط باید درد و دل میکردم و میگفتم خدایا از گناه به تو پناه میبرم.... خودش بهترین چیز رو برام جور میکرد، ولی من خودم تعین تکلیف کردم برا خودم و آخرش این شد.
------------------------------------------
در ناامیدی بسی امید است.
خدایا کاش این امید به خودت برای همیشه باهام باشه و بتونم به دیگران هم بچشونمش.


  • کلمات کلیدی : تعطیلات نوروز 89
  • نوشته شده در  پنج شنبه 89/1/5ساعت  5:49 صبح  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    تا نزدیکای ظهر که خواب بودم
    ظهر بیدار شدم یک مقدار صبحانه خوردم بعد هم نماز ظهر شد
    بعد از اون رفتم یک مقدار تلویزیون ببینم که تلفن زنگ زد
    یه چند تا مشک تو شرکت بود که تا عصرگیر اونها بودم
    ظهر هم قرار بود برم خونه عمو برا تنظیم دستگاهون
    خلاصه خیلی دیر شد حمید زنگ زد، باهاش برای ساعت 3 قرار گذاشتم
    قبل از 3 ره افتادم رفتم پیش سعید سلمونی برا 3:45 وقت گرفتم
    ساعت 3:40 دیگه کارم تموم شده بود، فقط کابلها رو باید وصل میکردم ولی ای دل غافل سویچرشون خراب بود
    خلاصه تا 8 شب گیر بدم
    آخر س اومدم خنه سویچر داوود  رو باز کردم براشون بردم، آخه داود فعلا مسافرته !
    آقا من از این کارهای خر حمالی آآآآی بدم میاد که نگو !! هیچ وقت یک همچین کاری نمیکنم، حتی کابل شکه خونه خودمون رو هم دادم نیما کشید، حقوق میگره که کار کنه دیگه :ی البته این از تنبلی نیست، کف پام صافه، زیاد که سرپا وای میستم یا اه میرم خسته و عصبی میشم،  حمد هم نامردی نکرد و ما رو انداخت تو رودربایستی ! منم با اینکه همه چیز رو براش درست کردم ولی اگه سویچر درست نمیشد آبروم رو میبرد زن عمو جان، خلاصه 8 شب خسته و کفته اومدم خونه.
    شام سبزی پلو ا ماهی بود، از بس شامه ام قویه اگه یک ذره ماهی بوی (ز ض ذ ظ)ذخم  بده و یک لقمه بخورم گلاب به روتون بالا میارم پس ماهی نخوردم و سبزی پلو با نیمرو خوردم،
    سال تحویل هم که امسال ا کانال های اجنبی تحویل شد.
    بعد هم مجید  و خانمش و مهنوش آمدن پائین، با مجید  سجاد وعلی حکم بازی کردیم، یه چند سالی ود پاسر بازی نکرده بودم، تفریح جالبیه ! خلاصه از سجاد خوش شانس با اختلاف 1 امتیاز باختیم من و مجید.
    بعد هم با زن بابا کلی خندیدیم
    اخر شب اومدم فیلم ببینم، دیدم اکثر فیلم ها اکشن هستم، رفتم گشتم یه فیلم رمانتیک گیر بیارم، 2تا فیلم پیدا کردم که ممکن بود موضوع رمانتیک داشته باشن، اولی که فیلم ترسناک بود اولش، هیچ ! دومی اسمش بود نوجوان آمریکائی ! یا american teen
    فیلم مزخرفی بود در حقیقت ولی خوبی ای که داشت این بود که با فرهگ اونا بیشتر آشنا میشی. من که این فرهنگ رو اصلا نمیپسندم، منظورم فرهنگ روابط پسر و دختراشونه. جدا از دیدگاه اسلامی من، این وابط از نظر من انسانی نیست. البته مثل روز برام روشنه که در آنیده نه چندان دور این فرهنگ بین جوون های آینده ما کاملاً جا خواهد افتاد البته نه بدلیل تهاجم فرهگی و از این حرفا، بهرحال من فکر میکنم به این سمت میریم و امیدوارم این برداشتم از شرایط اجتماع اشتباه باشه.
    خیلی دیر خوابیدم، 11:30 بیدار شدم و از یک ربع بعد تا نیم ساع پیش مهمن بود که اومد  و رفت. خیلی شلوغ بود. دوست دارم وقتی خواهر و برادرام با خانوادهاشون میان خونمون هیچ کس دیگه ای مزاحم نشه. خیلی خوش میگذره و خوشحالم وقتی همه دور هم جمعیم.
    الآنم خیلی خستم،
    یک مقدار ورزش کنم و فیلم ببینم و بخوابم.
    مطالب این وبلگ رو باید به یک جای دیگه انتقال بدم، انشاالله .


  • کلمات کلیدی : تعطیلات نوروز 89
  • نوشته شده در  یکشنبه 89/1/1ساعت  7:59 عصر  توسط رضا 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    SwayyEm post
    Sample content for gifted nutrition
    test
    2ماه زندگی زیر یک سقف
    حریم شخصی !
    [عناوین آرشیوشده]