تا نزدیکای ظهر که خواب بودم ظهر بیدار شدم یک مقدار صبحانه خوردم بعد هم نماز ظهر شد بعد از اون رفتم یک مقدار تلویزیون ببینم که تلفن زنگ زد یه چند تا مشک تو شرکت بود که تا عصرگیر اونها بودم ظهر هم قرار بود برم خونه عمو برا تنظیم دستگاهون خلاصه خیلی دیر شد حمید زنگ زد، باهاش برای ساعت 3 قرار گذاشتم قبل از 3 ره افتادم رفتم پیش سعید سلمونی برا 3:45 وقت گرفتم ساعت 3:40 دیگه کارم تموم شده بود، فقط کابلها رو باید وصل میکردم ولی ای دل غافل سویچرشون خراب بود خلاصه تا 8 شب گیر بدم آخر س اومدم خنه سویچر داوود رو باز کردم براشون بردم، آخه داود فعلا مسافرته ! آقا من از این کارهای خر حمالی آآآآی بدم میاد که نگو !! هیچ وقت یک همچین کاری نمیکنم، حتی کابل شکه خونه خودمون رو هم دادم نیما کشید، حقوق میگره که کار کنه دیگه :ی البته این از تنبلی نیست، کف پام صافه، زیاد که سرپا وای میستم یا اه میرم خسته و عصبی میشم، حمد هم نامردی نکرد و ما رو انداخت تو رودربایستی ! منم با اینکه همه چیز رو براش درست کردم ولی اگه سویچر درست نمیشد آبروم رو میبرد زن عمو جان، خلاصه 8 شب خسته و کفته اومدم خونه. شام سبزی پلو ا ماهی بود، از بس شامه ام قویه اگه یک ذره ماهی بوی (ز ض ذ ظ)ذخم بده و یک لقمه بخورم گلاب به روتون بالا میارم پس ماهی نخوردم و سبزی پلو با نیمرو خوردم، سال تحویل هم که امسال ا کانال های اجنبی تحویل شد. بعد هم مجید و خانمش و مهنوش آمدن پائین، با مجید سجاد وعلی حکم بازی کردیم، یه چند سالی ود پاسر بازی نکرده بودم، تفریح جالبیه ! خلاصه از سجاد خوش شانس با اختلاف 1 امتیاز باختیم من و مجید. بعد هم با زن بابا کلی خندیدیم اخر شب اومدم فیلم ببینم، دیدم اکثر فیلم ها اکشن هستم، رفتم گشتم یه فیلم رمانتیک گیر بیارم، 2تا فیلم پیدا کردم که ممکن بود موضوع رمانتیک داشته باشن، اولی که فیلم ترسناک بود اولش، هیچ ! دومی اسمش بود نوجوان آمریکائی ! یا american teen فیلم مزخرفی بود در حقیقت ولی خوبی ای که داشت این بود که با فرهگ اونا بیشتر آشنا میشی. من که این فرهنگ رو اصلا نمیپسندم، منظورم فرهنگ روابط پسر و دختراشونه. جدا از دیدگاه اسلامی من، این وابط از نظر من انسانی نیست. البته مثل روز برام روشنه که در آنیده نه چندان دور این فرهنگ بین جوون های آینده ما کاملاً جا خواهد افتاد البته نه بدلیل تهاجم فرهگی و از این حرفا، بهرحال من فکر میکنم به این سمت میریم و امیدوارم این برداشتم از شرایط اجتماع اشتباه باشه. خیلی دیر خوابیدم، 11:30 بیدار شدم و از یک ربع بعد تا نیم ساع پیش مهمن بود که اومد و رفت. خیلی شلوغ بود. دوست دارم وقتی خواهر و برادرام با خانوادهاشون میان خونمون هیچ کس دیگه ای مزاحم نشه. خیلی خوش میگذره و خوشحالم وقتی همه دور هم جمعیم. الآنم خیلی خستم، یک مقدار ورزش کنم و فیلم ببینم و بخوابم. مطالب این وبلگ رو باید به یک جای دیگه انتقال بدم، انشاالله .